خانما چه خبره؟ جلسه دارین؟ نگاهی به دخترا انداختم و گفتم
استاد این سوالا توی کتاب بودن؟ دلیل نمیشه شما بلد نباشین یعنی
سوالا از یه جای دیگه هستن
نه آخه قرار بود کتی از صفحه ی 13 تا 19 رزا از صفحه ی 20 تا 28 شهرزاد از صفحه ی 28 تا 34 و من از صفحه ی 34 تا 40 بخونم ولی این سوالا هیچ کدوم
برامون آشنا نیستن.
همه از این همه پرویی تعجب کردن
یکی از پسرا گفت
پس صفحه ی 41 چی میشه؟
کتی گفت
اون صفحه سخت بود گفتیم اینارو بخونیم اونم یه چیزی میشه
آرسین در کمال تعجب گفت
دقیقا همه ی سوالا از صفحه ی 34 تا 40 هستش خانم مهرابی همین شیش صفحه
رو هم نخوندین؟ اینقدر تنبلید؟
نه استاد من خوندم همشو ولی تو راه نزدیک بودن تصادف کنم از شدت استرس
مولودی عشق
همشونو فراموش کردم
آها
این آهانی که آرسین گفت از صدتا گوه نخور بدتر بود وقت تموم شد و چهار تا برگه ی خالی رو روی میز گزاشتیم و رفتیم بیرون رزا گفت
دخترا پایه این بریم دور دور؟ نه من باید برم خونه یکی
دو ساعت دیگه بلیط دارن مامانو بابا باید بریم خونه ی
دایی
چون مادر بزرگم فوت کرده بود و پدربزرگم تنها بود دایی و زن دایی هم همراه پدر بزرگ زندگی میکنن پدر بزرگ مثله بابا یه شرکت داره و هنوز قوی و سر پا هست. قرار
بود مامان و بابا و دایی وزن دایی برن استرالیا و ما بریم خونه پدربزرگ بمونیم
کتی گفت اینجوری بهتره آرسین که پیشت باشه بیشتر
میتونی مخشو بزنی فوقش اگه
نتونستی برگه ها رو از اتاقش میدزدی