
نه –
نه اي كه از دهانم خارج شد به زور به گوش خودم
…رسيد چه برسد به گوش هليا
شك ندارم ولي بايد مطمئن بشم، چند روزه شكمم –
!دهنمو….ده
…حرومي –
!مرتيكه بيشعور جواب تلفنشم نميده –
اون سعيد اگر آدم بود كه دوستاي خودش هزارتا حرف –
.پشت سرش نميزدن
هنوز در شوك اتفاقي كه براي هليا افتاده بود بودم و از
جا تكان نميخوردم. هيچوقت تصور نميكردم كه ممكن
است روزي همچين بلايي به سرمان آيد، همه چيز اين
روزها تفريح و سرگرمي شده بود و تنها چيزي كه هيچ
گوشه اي از ذهنمان را به خود مشغول نميكرد حاملگي
.ناگهاني بود
نيو پاشو بيا يه خاكي به سرم بريزم ماشين ندارم تنها –
.برم
دست به كار شدم و طرف ديگر صورتم را با سرعت
بيشتري پاك كردم. نگاهي به ساعت ديواري اتاقم
انداختم، هوا رو به تاريكي ميرفت و قطعا درگير ترافيك. ُمهلك خيابان هاي باريك اين اطراف ميشديم
.هلي حاضر شو تا نيم ساعت ديگه ميام –
وقت زيادي نداشتم و بايد هر چه سريع تر قبل از ورود
پدر از خانه خارج ميشدم تا مانع رفتنم نشود. هميشه
مشكل اساسي بيرون رفتن زمان حضورش در خانه بود
و اگر قبل از آمدنش از خانه بيرون ميرفتم اجازه داشتم
.تا هر زماني كه دلم ميخواهد بيرون از خانه بمانم
برعكس هميشه آرايش ملايمي روي صورتم نشاندم و
تنها لگ چسبان كوتاهي به پا كردم و مانتو تابستاني و
.راحتم را روي همان لباس هاي قبل به تن زدم
جلوي مجتمع بزرگي كه خانه هليا در آن قرار داشت
ترمز زدم و همانطور دوبله كنار ماشيني نگه داشتم. چند
دقيقه اي نگذشته بود كه بوق ممتد ماشيني از كنارم به
هوا رفت. هر چه تلاش كردم نتوانستم چهره راننده را
ببينم تنها دنده عقب گرفتم و ماشين را جابجا كردم تا از
.پارك خارج شود
….ج –
شيشه سمت خودم را پايين كشيدم و كمي سرم را به
.بيرون خم كردم
!ننته














