خلاصه کتاب
درخشان: «جناب شهردار، اجازه میفرمایید این دو جوان کمی با هم صحبت کنند؟» (آذین لبخند میزند. فیروزه با نگاهی تند، او را به سکوت دعوت میکند.) (توحید دهان باز میکند، اما صدای آیفون مانع ادامهی صحبتش میشود.) درخشان: «فرمان از شماست، جناب شهردار.»