ی پدرشون خطرناک باشن مخصوصا وقتی پدرشون تو دسته ماست.
امینی خونه هم چنان زیر نظر برای اطمینان چند تا مامور هم بین مرزها می ذاریم
بهروز همان طور که سمت در میرفت گفت خوبه مشکلی پیش اومد اطلاع بده خدا حافظ
وای کمرم… چرا انقدر این چمدون من سنگین شده از اون طرف باربر واسم آورد چشم چرخوندم ببینم از همون بار برای فرانسه اینجا هم هست یا نه اما چیزی ندیدم شایدم بود و من نمی دونستم کدومان… دوباره خم شدم و تموم زور و بازوم رو جمع کردم چمدون یکم تکون خود اما فقط یکم… همونطور که داشتم به مخلفات توی چمدون بد و بیراه میگفتم یه صدایی از پشتم اومد همون صدایی که ما بهش می گیم فرشته ی نجات خانوم می تونم کمکتون کنم؟
برگشتم طرف صدا.
یه پسر قد بلند و چشم و ابرو مشکی موهای نیمه بلند که تخت تو صورتش ریخته بود به رنگ مشکی با لب و بینی خوش حالت در کل خیلی خوشگل بود.
یه ابروم و بالا انداختم و به هیکلش نگاه کردم خوش هیکل بود اما لباسای مارک دارش نشون نمی داد که باربر باشه.
شونه هام رو انداختم . و انداختم بالا و با خودم گفتم شاید این جا این طورین
داره لطفا کمکم کنید.