با تعجب گفتم : وا …. مگه خودش اینجا نبود که ببینه ساعت چند اومدی خونه ؟ هر کی نظرشو بده به من میگی چقولی کردم ؟
متین معترض و شاکی گفت : از تو بعید نیست صبا خانوم ، حتما نشستی تنگ دل آق داداشت پشت سر من بستین به غیبت !
هورام : مگه دروغ میگه ؟
متین پوزخندی زدو گفت : پس مختو حسابی شستشو داده با دست حرکت زبونم رو در آورد و گفت: زبون صباست دیگه ماشا الله کارخونه ش اصلا از کار نمیفته ، من از تو شرکت همه ی حرفاشو واسه خودم مقدمه چینی میکنم میدونم در جوار تو که باشه حرفاش به کجا ختم میشه .
هورام نیشخندی زد و به من نگاه کرد که نگاهم بین حرفهای هردوشون ردو بدل میشد .
متین لیوان چایی نصف و نیمه ش رو روی میز گذاشت و با زدن کف دستش روی پای هورام از جاش بلند شد و گفت: اگه بخوای به حرف زنای این دوروزمونه باشی باید بست بشینی تو خونه ور دلشون و از جات جم نخوری، زنه دیگه چیزی از کارو پول در آوردن نمیدونه ، دلش دنبال احساساتش میره همش دوست داره از صبح تا شب بشینی کنارش و از عشق و علاقه و این چرت و پرتها حرف بزنی .
با کنایه و ناراحتی رو به هورام گفتم : میگه چرت و پرت میبینی تورو خدا ؟!
متین با خنده لیمو کشید و گفت : آخ قربون تو بشم من مگه دروغ میگم.
با خجالت صورتمو کنار کشیدم و به هورام نگاه کردم که با اخم نگاهش رو از ما گرفت و به جهت دیگه ای نگاه کرد.